The button of destiny | دکمه‌ی سرنوشت P1(درخواستی)

همه چی با یک پیشنهاد شروع شد . پیشنهادی که قرار بود زندگیشونو نجات بده ؛ اما در حقیقت زندگی رو ازشون گرفت .

به مینهو پیشنهاد کاری داده بودن .
شرکتی معروف که حقوق زیادی میداد . دیگه چی از این بهتر ؟

_مجبوری بری ؟
+هان ، چطور میتونم یه همچین فرصتی رو از دست بدم؟
_این همه شرکت . حتما باید بری بوسان؟
+اونجا میرم برای ثبت نام . اتفاقی نمیوفته . زود بر میگردم
_خب...کی بر میگردی؟
+فردا...فردا صبح

مینهو اشک های هان و پاک کرد و بغلش کرد .

+زود بر میگردم هان .
هان سرش و به معنی باشه تکون داد .
+من دیگه باید برم . رسیدم بهت زنگ میزنم

دو روز گذشت . خبری از مینهو نبود .
هان خیلی نگران شده بود . تصمیم گرفت به فرودگاه بره .

داخل فرودگاه :
داشت به سمت کارکنان فرودگاه میرفت که یاد مینهو افتاد .
درسته . اینجا همونجاییه که مینهو بغلش کرد . همون جا خشکش زد . به زمین خیره شده بود و تمام خاطراتشو مرور میکرد . به خودش اومد .
_ببخشید ، دیروز پرواز بوسان به سئول...
هنوز حرفش تموم نشده بود که گفتن :
:هواپیما سقوط کرد . مگه اخبار و ندیدین ؟
_چی...سقو..سقوط کرد ؟
:بله . کسی زنده نموند متاسفانه .

یعنی مینهو به همین راحتی هان و تنها گذاشت؟


........................................................................................
#straykids
#minsung
#مینسونگ
#فیکشن
دیدگاه ها (۴)

The button of destiny | دکمه ی سرنوشت P2 (آخر)(درخواستی)

سالگرد هفت سالگی استری کیدز

My patient angel | فرشته صبور من P13 (آخر)

ناشناس رو پر نمیکنین؟

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط